هوش هاي چند گانه و كاربرد آن در مدارس

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

هوش هاي چند گانه و كاربرد آن در مدارس

چكيده:                                                                                               

تاريخچه ي اين تفكر كه انسان داراي توانايي ذهني قابل اندازه گيري است ، حداقل به كتاب فرانسيس گالتون در سال 1869 با عنوان « نبوغ ارثي » برمي گردد . اين نظريه سرآغاز نظريه ي روان سنجي جديد در ارتباط با توانايي هاي ذهني بود . بعد از ايشان متخصصان زيادي به اين عرصه وارد شدند و موجبات پيشرفتهاي فراواني را فراهم آوردند . ازآن جمله مي توان به استنفورد بينه، سيمون، ترمن، مريل، وكسلر، هب، ترستون و استرنبرگ اشاره كرد .

بعد از اين افراد در سال 1983 هاوارد گاردنر تئوري هوش هاي چند گانه را مطرح ساخت و عرصه ي تعليم و تربيت را به كلي دگرگون ساخت . او معتقد بود كه انسان داراي هوش هاي زيادي مي باشد كه در آغاز ايشان به هفت نوع هوش كه عبارتنداز :1- هوش بدني- جنبشي  2- هوش بين فردي 3- هوش كلامي –زباني 4- هوش منطقي-رياضي 5- هوش درون فردي 6- هوش فضايي 7- هوش موسيقيايي ،  اشاره نمود كه بعدها در خلال مطالعات خود دو هوش ديگر تحت عنوان هوش طبيعت گرايي و و هوش وجود شناسي را نيز به اين ليست اضافه نمود .

گاردنر نظريه هاي سنتي هوش را مورد انتقاد قرار داد و اشاره كرد كه آنها تمام توانايي هاي انسان را در بر نمي گيرند . نظريه ي هوش هاي چند گانه ابتدا توسط تعدادي از روانشناسان و متخصصان تعليم و تربيت رد شد. اما بعدها مورد توجه زيادي به خصوص در عرصه ي تعليم و تربيت قرار گرفت .

اين تئوري اشاره دارد كه انسان ها داراي تمام اين هوش ها هستند اما تركيب اين هوش ها در نزد افراد متفاوت است . يكي ممكن است در هوش منطقي-رياضي قوي باشد و ديگري در هوش موسيقيايي .

با اين فرضيه معلمان و متخصصان تعليم و تربيت بار سنگيني را به دوش خواهند داشت . اولين وظيفه ي آنان شناخت استعدادها و توانايي هاي دانش آموزان خود مي باشد و قبول اين نكته كه آنها افرادي منحصر به فرد و بي همتا هستند و در گام دوم متناسب ساختن روش هاي تدريس با اين استعدادهاي متنوع مي باشد .

اين تئوري مورد استفاده ي بسياري از مدارس در آمريكاي شمالي و ساير نقاط جهان قرار گرفت و پيامدهاي مثبتي را به همراه داشت . البته كساني هم بودند كه از كاربرد اين تئوري در مدارس انتقادهاي فراواني نمودند به هر حال تأثير مثبت اين تئوري بر فرآيندهاي آموزشي در مدارس به راحتي قابل انكار نيست .

كليد وا‍ژه ها: هوش ، هوش هاي چند گانه ، مدارس.


 

 مقدمه :

هوش با تمام فرآيندهاي شناختي انسان درگير است . همان طور كه بينه   [1]اشاره كرده است : «خوب درك كردن ،خوب استدلال كردن، خوب قضاوت كردن ، همگي فعاليت هاي اساسي هوش است » . گرچه تفاوت چنداني در ارتباط با طبيعت كلي هوش وجود ندارد ، اما روان شناسان اين مفهوم را در سالهاي متمادي و در مسيرهاي بسيار متفاوتي ، مطالعه و از آن استفاده نموده اند . يكي از افرادي كه اخيراْ در اين وادي قدم گذاشته و تئوري نسبتاْ جديدي را ارائه نموده است ، هاوارد گاردنر[2] مي باشد (Glovrer and Bruning, 1949, P. 114)

 

گاردنر در پنسيلوانيا[3] در سال 1943 ديده به جهان گشود . ايشان استاد تعليم و تربيت در دانشگاه هاوارد مي باشد . در سال 1983 تئوري هوش هاي چندگانه[4] را مطرح ساخت . تئوري گاردنر اشاره مي كند كه انسان ها حداقل داراي هفت نوع هوش مي باشند كه همگي به يك اندازه مهم مي باشند . آنها زبان هايي هستند كه اغلب مردم به واسطه ي آنها با هم ارتباط برقرار مي كنند و به واسطه ي تفاوت در توانايي هاي افراد ، همچنين تفاوت هاي فرهنگي و آموزشي از هم متمايز و فاصله مي گيرند . البته گاردنر در مطالعات بعدي علاوه بر آن هفت نوع هوش دو هوش جديد را نيز به اين ليست اضافه نمود .

يكي از كاربرهاي مهم مطالعه ي هوش ، تشخيص ضرورت توجه به تفاوت هاي فردي در برنامه ي درسي در و كلاسهاي درس توسط معلمان مي باشد . معلمان بايد از سطوح شناختي دانش آموزان خود مطلع و بر اساس آن تدريس نمايند . معلمان خوب، به دانش آموزان خود كمك مي كنند تا تجارب خود را در شكل هاي هرچه پيچيده تر و راههاي مناسب تر سازمان دهي يا تجديد سازمان كنند آنان بايد به اين نكته واقف باشند كه ساختارهاي ذهني خود دانش آموزان ، كليد رشد آنها در تمام زمينه هاست . (Glovrer and Bruning, 1949, P. 114)

مروري گذرا بر نظريه هاي مختلف در ارتباط با هوش :

اين نظر كه انسان داراي توانايي هاي ذهني قابل اندازه گيري است ، حداقل به كتاب فرانسيس گالتون در سال 1869 با عنوان « نبوغ ارثي » بر مي گردد .نظريه ي گالتون مبني بر اينكه براي براي توانايي هاي ذهني افراد محدويت هاي متفاوتي وجود دارد ،‌سر آغاز نظريه ي روان سنجي جديد در ارتباط با توانايي هاي ذهني بود       ( 1988 ، Plomin ).

علاوه بر اين، بينه[5] و سيمون[6] معتقد بودند كه قبل از طراحي هر گونه برنامه ي درسي، روشي نياز است تا كه بتوان به كمك آن ، عملكرد عمومي ذهن دانش آموزان را اندازه گيري كند . بر اساس اين فرض بينه و سيمون آزموني را ساختند كه براي اندازه گيري هوش طراحي شده بود . آزمون هاي آنها بر اساس اين تعريف بود :

« به نظر ما در هوش ، يك استعداد فكري بنيادي وجود دارد كه تغيير يا فقدان آن براي زندگي اهميت فراواني دارد . اين استعداد فكري، داوري است و يا مي توان آن را حس خوب، حس عملي ، قريحه و استعداد فكري فرد براي تطيق خويش با محيط ناميد . (1905 ، Binet and Simon )

گام مهم بعدي براي طراحي مقياس هاي اندازه گيري هوش در ايالات متحده ي آمريكا برداشته شد و ترمن[7] سردمدار آن بود . براي مدت بيست سال نسخه اي از آزمون بينه و سيمون كه در سال 1916 توسط استنفورد[8] اصلاح گرديد ،‌ وسيله ي اندازه گيري هوش در آمريكا بود ولي به مرور زمان مشخص گرديد كه آزمون مذكور از جهاتي رضايت بخش نيست . به همين دليل ترمن و مريل[9] نسخه ي تجديد نظر شده ي آزمون استنفورد – بينه را به چاپ رساندند .(Terman and Merrill , 1973)

آزمون وكسلر[10] براي اندازه گيري توانايي هاي ذهني افراد يكي از رويدادهاي مهم ديگر بود . اين آزمون با آزمون هاي قبلي داراي سه تفاوت اساسي بود كه عبارتند از : 1- اين آزمون بر عكس آنها براي بزرگسالان طراحي شده بود .  2- بر اساس آزمون هاي زير مجموعه ي آن سازماندهي شده بود و مبتني بر سطوح سني نبود .  3- هم هوشبهر كلامي و هم هوشبهر غير كلامي را اندازه گيري مي نمود .(Naglieri, 1988)

هب[11] (1949) اشاره مي كرد كه بايد بين آنچه او هوش A  و هوش B  مي نامد تفاوت قائل شد. او هوش A  را استعداد فكري ذاتي فرد مي دانست كه وي به هنگام تولد داراي آن مي باشد و هوش B  را ميانگين يا سطح معمول عملكرد ذهني مي دانست كه توسط فرد نشان داده مي شود . البته هب ادعا نمي كرد كه دو نوع هوش وجود دارد بلكه معتقد بود كه هيچ يك از اين دو نوع هوش قابل مشاهده نيست ولي هوش B   بيشتر قابليت اندازه گيري دارد .(Hebb,1949)

نظريه هاي چند عاملي هوش نيز در اين راستا تحولات چشم گيري داشته اند . اين نظريه ها بر اين اساس استوار هستند كه هوش از طريق عوامل مجزا و يا توانايي هاي اساسي به بهترين شكل قابل تعريف است . ترستون (1938) اظهار داشت كه هوش از شش عامل تشكيل شده است به طوري كه هر يك از آنها با چندين عمليات ذهني ديگر درگير است .اين شش عامل به شرح زير است:

1- عامل عددي : توان انجام عمليات رياضي با سرعت و به طور صحيح

2- عامل كلامي : توان انجام آزمون هاي درك كلامي

3- عامل فضائي : توان كاربرد ماهرانه ي اشياء در فضاهاي تخيلي

4- عامل رواني كلمات : توان تفكر سريع درباره ي كلمات

5- عامل استدلال : توان كشف قواعد از طريق تفكر قياسي و استقرائي

6- عامل حافظه ي طوطي وار : توان ياد سپاري سريع

به نظر ترستون اين شش عامل توانايي هاي اوليه ي مغزي است. از آنجا كه او اين عوامل را مستقل مي پنداشت گمان مي كرد كه افراد در يك يا چند عامل نمره ي بالا بگيرند در حالي كه در ساير عوامل نمره ي پائين بگيرند.  همان طور كه بعداْ مشخص شد ترستون هيچ وقت نتوانست اطلاعات لازم را براي حمايت كامل از نظريه ي شش عاملي را به دست آورد و لذا به اين نتيجه رسيد كه حتماْ يك عامل عمومي وجود دارد كه هر يك از شش عامل اوليه توان مغزي را تحت تأثير قرار مي دهد . لازم به ذكر است كه معروف ترين نظريه ي چند عاملي هوش متعلق به گيلفورد است كه داراي يك صدو بيست عامل مجزا بود . (Glovrer and Bruning, 1949, P. 114)

نظريه ي سه وجهي استرنبرگ يكي ديگر از نظريه هاي هوش است كه معتقد است هوش سه وجه مهم دارد  : 1- اجزاي عملكرد  2- اجزاي كسب دانش  3- فرا اجزا.

اجزاي عملكرد عبارت است از فرآيندهاي شناختي كه در انجام وظايف شركت دارند . دومين جنبه ي مهم هوش اجزاي كسب دانش است . افراد اين جزء را به كار مي گيرند تا مشخص كنند كه آيا برخي اطلاعات ارزش يادگيري دارد يا نه ؟ در صورتي كه جواب مثبت باشد فرد اجزاي كسب دانش را به كار مي گيرد تا اطلاعاتد مزبور را از طريق ربط آن با دانش قبلي خود با معنا سازد .

اجزاي كسب دانش به تنهايي نمي توانند نشان دهنده ي هوش باشند ، يك جزء سوم به نام فرا اجزا لازم است تا مشخص كند كه چگونه افراد عملكرد و اجزاي كسب دانش را هدايت مي كنند . فرا اجزا همان فرآيندهاي مديريتي است كه مسئول درك ماهيت مسائل ، تصميم گيري در اين مورد كه از كدام يك از اجزاي عملكرد براي برخورد با مسأله اي خاص بايد استفاده كرد .

استرنبرگ تفاوت افراد در عملكرد ذهني را ناشي از تفاوت ايشان در اين سه وجه هوش مي داند و معتقد است افرادي كه از نظر ذهني قوي هستند بيشتر وقت خود را صرف پردازش هاي مربوط به فرا اجزا مي كنند . به نظر استرنبرگ تفاوت هاي اصلي توان ذهني ناشي از عملكرد مديريتي است . ( همان منبع، ص120)

تئوري هوش هاي چند گانه :

تئوري هوش هاي چندگانه يك تئوري آموزشي است . در ابتدا ، اين تئوري توسط روان شناسان معروف هاوارد گاردنر كه هوش هاي مختلفي را در انسان تشريح نمود ، مطرح گرديد گاردنر در ابتدا هفت نوع هوش را در انسان متصور مي شد كه عبارت بودند از : 1- هوش زباني، 2- هوش منطقي-رياضي، 3- هوش فضايي،           4- هوش جنبشي-حركتي، 5- هوش موسيقيايي، 6- هوش ميان فردي، 7- هوش بين فردي.

درسال1999 هشتمين هوش را هم تحت عنوان هوش طبيعت گرايي به اين مجموعه اضافه نمود و در ادامه ي تحقيقات خود متوجه هوش ديگري به نام وجود شناسي گرديد.(Garnder, 1983)

گاردنر، اشاره مي كند كه هر فردي سطوح متفاوتي از اين هوش هاي مختلف را از خود بروز مي دهد . بنابر اين مي توان گفت كه هر فردي داراي يك ساختار شناختي منحصر به فرد و بي همتا مي باشد . اين تئوري ابتدا در سال 1983 در كتاب گاردنر تحت عنوان « چارچوب هاي ذهن ، تئوري هوش هاي چند گانه » مطرح گرديد و سپس در طي سالهاي بعد مورد بازبيني قرار گرفت .

اين تئوري در زمينه ي مباحثي درمورد مفهوم هوش مطرح شده بود و مباحثي از اين قبيل كه آيا روش هايي كه ادعاي اندازه گيري هوش را دارند واقعاْ علمي مي باشند ؟را شامل مي شود.

گاردنر استدلال مي كند كه تعاريف سنتي از هوش ، به اندازه ي كافي توانايي هاي مختلف انسان را در بر نمي گيرد . از نظر گاردنر دانش آموزي كه به راحتي ودر سريع ترين زمان ، جدول ضرب را ياد مي گيرد، الزاماْ، خيلي باهوش تر از دانش آموزي كه در تلاش براي يادگيري جدول ضرب مي باشد ، نيست . اين دانش آموز دوم ممكن است در ساير انواع هوش ها ، قوي تر از دانش آموز اولي باشد و بنابراين ممكن است موضوعات مختلف آموزشي را از طريق رويكردهاي متفاوت ديگر ، بهتر هم ياد بگيرد و ممكن است در حوزه اي به غير از رياضيات بهتر از او هم عمل كند .

اين تئوري اظهار مي كند كه به جاي تأكيد بر برنامه ي درسي يكسان و يكنواخت [12]، مدارس بايستي بر آموزش فرد – محور با برنامه ي درسي كه در خور حال هر يك از دانش آموزان مي باشد ، تأكيد داشته باشد . اين مسأله باعث مي شود كه دانش آموزان در آن حوزه هايي كه ضعيف هستند ،پيشرفت چشم گيري داشته باشند .

گاردنر مفهوم هوش هاي چند گانه را بر اساس برخي معيارها و مسائل كه با آنها مواجه بود ، مشخص نمود كه عبارت است از :

1- مطالعه ي موردي افرادي كه توانايي و استعدادهاي غير معمول در حوزه هاي معين از خود بروز مي دادند .    ( همچون تعليم و تربيت كودك، دانشمندان ابله [13]، نابغه ي خرد سال[14] و ساير افراد استثنائي )

2- شواهد و مدارك عصب شناسي[15] كه بر اثر ضايعات مغزي در برخي از نواحي مغز ، برخي از توانايي هاي افراد مختل گرديد .

3- سوابق تكاملي و تحولي افراد

4- مطالعات روان سنجي [16]

5- حمايت از تكاليف روان شناسي تجربي

6- قابليت ذخيره سازي و رمز گذاري در نظام علائم (Gardner, 1993)

در ابتدا اين تئوري به شدت مورد انتقاد روان شناسان و متخصصان تعليم و تربيت قرار گرفت .بسياري از اين منتقدان استدلال مي كردند كه تئوري گاردنر بيشتر مبتني بر درك مستقيم خود او از مفهوم هوش مي باشد به جاي اينكه مبتني بر داده هاي تجربي باشد . از طرف ديگر هوش هاي مطرح شده توسط گاردنر ، نام هاي ديگر استعدادها و تيپ هاي شخصيتي افراد مي باشد .

با وجود اين منتقدين ، تئوري گاردنر، مورد توجه اغلب متخصصان تعليم و تربيت در خلال بيست سال گذشته قرار گرفته است، مدارس زيادي هستند كه از تئوري هوش هاي چند گانه در برنامه ي درسي خود استفاده مي كنند و همچنين بسياري از معلمان هستند كه از اين تئوري در روش هاي تدريس خود بهره ي فراواني برده اند . در اين قسمت به توضيح  هر كدام از اين هوش ها مي پردازيم .

هوش بدني- جنبشي:[17]

اين هوش با حركت و انجام فعاليت هاي عملي سر و كار دارد . اين هوش يعني توانايي كنترل ماهرانه ي بدن و استفاده از اشياء .كساني كه در اين هوش قوي هستند، درك خوبي از حس تعادل و هماهنگي دست وچشم دارند .در اين ، طبقه معمولاّ افراد در فعاليت هاي فيزيكي همچون ورزش ، رقص و... مهارت پيدا مي كنند و اغلب فعاليت هايي را ترجيح مي دهند كه توأم با حركات جسمي و فيزيكي باشد . آنان احتمالاْ به بازيگري و ايفاي نقش علاقه ي خاصي خواهند داشت . افرادي كه در اين هوش قوي هستند ، معمولاْ از طريق فعاليت هاي جسمي ، در قياس با فعاليت هاي خواندن و گوش دادن و... بهتر ياد مي گيرند . آنان امور مختلف را از طريق فعاليت هاي بدن به خاطر مي آورند و علاقه اي به ياد آوري آن مطالب از طريق لغات و اصطلاحات ،(حافظه ي كلامي ) و تصاوير ( حافظه ي ديداري ) ندارند . اين هوش نيازمند مهارت هاي خاصي براي آماده شدن جهت انجام فعاليت هاي حركتي ، همچون آن مهارت هايي كه براي ورزش، جراحي، هنر پيشگي، مهندسي كامپيوتر و ... لازم است ، مي باشد .

افرادي كه در اين طبقه قرار دارند معمولاْ شغل هاي زير را ترجيح مي دهند :

ورزشكار حرفه اي، بازيگر، جراح، كمديان، نظامي، صنعت گري، معلم تربيت بدني و...  (Gardner, 1983)

هوش بين فردي:[18]

اين هوش شامل تعامل با ساير افراد مي شود . افرادي كه در اين طبقه قرار مي گيرند ، معمولاْ افرادي برون گرا[19] مي باشند و به واسطه ي ميزان حساسيت به حالات، احساسات، خلق و خو و انگيزه هاي ساير افراد در اين گروه طبقه بندي مي شوند . هوش بين فردي يعني توانايي ارتباط برقرار كردن با ديگران و فهم آنها . كساني كه در اين هوش قوي مي باشند سعي مي كنند مسائل را از نقطه نظر ديگران نظاره كنند تا در يابند آنان چگونه مي انديشند و احساس مي كنند . آنان معمولاْ توانايي خارق العاده اي  در درك احساسات مقاصد و انگيزه هاي ساير افراد دارند . آنها مهمولاْ از مهارت هاي كلامي و غير كلامي به خاطر ارتباط برقرار كردن با ديگران استفاده مي كنند . اين افراد به طور مؤثري با ديگران تعامل داشته و با آنها همدردي مي كنند . اين گونه افراد از طريق فعاليت كردن با ديگران ، مطالب و موضوعات مختلف را بهتر وسريع تر ياد مي گيرند و اغلب از بحث و گفتگو لذت مي برند .

مهارت هاي آنان شامل موارد زير مي شود :

ديدن مسائل از نقطه نظر ديگران ، گوش كردن، همدلي ، درك خلق و خو و احساسات ديگران ، مشورت ،همكاري با گروه ، ايجاد ارتباط مؤثر با ديگران ، اعتماد سازي و حل وفصل آرام مشكلات و درگيري ها .

افرادي كه در اين هوش قوي مي باشند معمولاْ اين گونه شغل ها را ترجيح مي دهند :

سيايت مدار ، مدير ، معلم ، فعالان اجتماعي ، ديپلمات ، مشاور ، فروشنده ، مدير روابط عمومي و تاجر. (همان منبع )

هوش كلامي _ زباني :[20]

اين نوع هوش اشاره به توانايي استفاده از كلمات و زبان دارد . هوش كلامي – زباني با مسائلي از قبيل فعاليت با لغات و اصطلاحات ، صحبت كردن و نوشتن سرو كار دارد .

افرادي كه در اين هوش قوي هستند ، مهارت هاي شنيداري تكامل يافته اي دارند و معمولاْ سخنوران برجسته اي هستند . به طور نمونه اين افراد ، در مهارت خواندن ، نوشتن ، داستان گوئي و به خاطر سپردن لغات و اصطلاحات عملكرد خوبي دارند .آنان از طريق خواندن ، نوشتن ، يادداشت برداري ، گوش كردن به سخنراني ها و بحث و گفتگو مطالب را بهتر و سريع تر مي آموزند . همچنين اين گونه افراد به راحتي ساير زبان ها را نيز مي توانند ياد بگيرند و داراي حافظه ي كلامي نسبتاْ خوبي ميباشند .

مهارت هاي اين افراد شامل :

گوش دادن ، حرف زدن ، قصه گويي ، توضيح دادن ، تدريس ، استفاده از طنز ، درك قالب و معني كلمات ، يادآوري اطلاعات و تحليل و كاربرد زبان مي شود .

افرادي كه در اين هوش قوي هستند معمولاْ اين شغل ها را ترجيح مي دهند :

سياست مدار ، نويسنده ، فيلسوف ، وكيل ، معلم ، مترجم‌ و روزنامه نگار .

هوش منطقي رياضي :[21]

هوش منطقي – رياضي يعني توانايي استفاده از استدلال ،منطق و اعداد . اين هوش با استدلال هاي منطقي ، استقرايي [22]، انتزاعي ،[23] استنباطي[24] و اعداد سر وكار دارد .

طبق تئوري گاردنر افرادي كه در اين هوش قوي هستند به طور طبيعي در رياضيات ، شطرنج ، برنامه ريزي كامپيرتر و ساير فعاليت هاي منطقي و عددي بهتر از سايرين عمل مي كنند . اما در عين حال بسياري از تعاريف سنتي هوش تأكيد كمتري بر توانايي در حل مسائل رياضيات و قابليت هاي استدلال ، باز شناسي الگوهاي انتزاعي ، تفكر ، بررسي عملي ، و توانايي حل مسائل پيچيده داشته اند .

آنهايي كه به طور خود كار با اين هوش و با مهارت در رياضيات قرين هستند ، با اين استدلال كه توانايي منطقي ، به شدت با توانايي زباني مرتبط مي باشد نه توانايي رياضيات، اين هوش را مورد انتقاد قرار داده اند (همان منبع )

افرادي كه در اين هوش قوي هستند داراي اين مهارت ها مي باشند :

حل مسأله ، طبقه بندي اطلاعات ، كار كردن با مفاهيم انتزاعي ، توانايي استدلال كردن ، انجام محاسبات پيچيده ي رياضيات و كار كردن با شكل هاي هندسي .

افرادي كه در اين هوش قوي هستند اين شغل ها را ترجيح مي دهند :

دانشمند ، رياضي دان ، مهندس و حسابدار.

هوش درون فردي :[25]

اين هوش يعني توانايي درك خود ، و آگاه بودن از حالات دروني خود . در واقع اين هوش با فعاليت هاي درون گرايانه [26]و خود بازتابي[27] سر وكار دارد . آنهايي كه در اين هوش قوي هستند ، نوعاْ  افرادي درون گرا [28]مي باشند وترجيح مي دهند كه به تنهايي به فعاليت بپردازند . آنها اغلب خود آگاهي بالايي دارند و براي فهم احساسات ، عواطف ، اهداف و انگيزه هاي خود ، قابليت بالايي دارند . اين گونه افراد اغلب علاقه ي زيادي به مطالعات و جستجوهاي تفكر محور ، همچون فلسفه دارند . زماني كه به اين افراد اجازه داده شود تا روي موضوع خود تمركز داشته باشند ، آن مطلب را بهتر مي آموزند .

مهارت هاي اين افراد شامل :

تشخيص نقاط قوت و ضعف خود ، درك و بررسي خود ، آگاهي از احساسات دروني ، تمايلات و روياها ، ارزيابي الگوهاي فكري خود ، با خود استدلال و فكر كردن ، درك نقش خود در روابط با ديگران مي باشد .

افرادي كه در اين هوش قوي مي باشندترجيح مي دهند اين شغل ها را انتخاب كنند :

فيلسوف ، روان شناس ، پژوهشگر ، نظريه پرداز ، متخصص الهيات ، نويسنده .

هوش فضايي :[29]

اين هوش با قضاوت فضايي[30] سرو كار دارد . افرادي كه در اين هوش قوي مي باشند ، نوعاْ به لحاظ ذهني به تصور كردن و دستكاري موضوعات مختلف ، عملكرد بالايي دارند . آنان حافظه ي ديداري بسيار مطلوبي دارند وبه طور خارق العاده اي افرادي مستعد و توانا مي باشند . آنهايي كه در هوش فضايي قوي هستند معمولاْ داراي قدرت رهبري بالايي مي باشند .

برخي از منتقدان ، ادعا مي كنند كه بين توانايي هاي فضايي و توانايي هاي رياضي ، همبستگي بالايي وجود دارد . در واقع اين منتقدان با اين استدلال در پي رد تفكيك اين دو هوش مي باشند .

فهم كامل اين دو هوش مانع مطرح شدن چنين انتقاداتي مي شود . به هر حال اين هوش كاملاْ با توانايي هاي رياضي و ديداري مطابقت ندارد ، گرچه اين دو هوش در برخي ويژگي ها با هم مشترك هستند ، اما به راحتي توسط عوامل مختلف از هم قابل تفكيك هستند .

افرادي كه در اين هوش قوي هستند ، داراي اين مهارت ها مي باشند :

ساختن پازل ، درك نمودارها و شكلها ، حس جهت شناسي خوب ، طراحي ، نقاشي ، ساختن استعاره ها و تمثيل هاي تصويري ، دستكاري كردن تصاوير ، و تفسير تصاوير .

اين گونه افراد اين شغل ها را ترجيح مي دهند ك

مهندس ، معمار ، هنرمند ، دريا نورد ، مجسمه ساز ، طراح و مكانيك.

هوش موسيقيايي :[31]

 هوش موسيقيايي يعني توانايي درك و توليد موسيقي . اين هوش با آهنگ ، موسيقي و گوش دادن به آن سر وكار دارد . آنهايي كه دارا ي سطح بالايي از هوش موسيقيايي مي باشند ، حساسيت زيادي به اصوات ، ريتم ها ، نت ها و موسيقي از خو نشان مي دهند . آنها به طور معمول قادر به آواز خواندن ، نواختن ابزار آلات موسيقي و ساخت موسيقي مي باشند .

از آنجا كه مؤلفه هاي شنيداري بسيار قوي در ارتباط با اين هوش وجود دارد ، آنهايي كه در اين هوش قوي مي باشند مي توانند از طريق سخنراني، مطالب و موضوعات مختلف را بهتر ياد بگيرند . بعلاوه آنها اغلب از آهنگ ها و ريتم ها براي يادگيري و به ياد سپاري استفاده مي كنند و با نواختن موسيقي هم مي توانند به اين هدف مهم نائل آيند .

مهارت هاي اين افراد شامل :

آواز خواندن ، نواختن ابزار آلات موسيقي ، تشخيص الگوهاي آهنگين ، آهنگ سازي ، به ياد آوردن ملودي ها و درك ساختار و ريتم موسيقي مي باشد .

اين گونه افراد اين شغل ها را ترجيح مي دهند :

موسيقي دان  ، خواننده ، آهنگ ساز  ، رهبر اركستر (Gardner, 1983)

هوش طبيعت گرايي :[32]

اين هوش با طبيعت و ارتباط دادن اطلاعات به محيط طبيعي يك شخص سر و كار دارد . اين هوش هشتمين هوشي است كه از طرف گاردنر در سال 1996 مطرح گرديد . گفته مي شود افرادي كه در اين هوش قوي هستند ، حساسيت بالايي به طبيعت و محيطي كه در آن هستند ، دارند . توانايي رشد و پرورش گونه هاي مختلف جانوري و گياهي ، آرامش داشتن در مراقبت و اهلي كردن حيوانات از ويژگي هاي اين افراد مي باشد . همچنين آنها ممكن است قادر به تشخيص تغييرات آب و هوا و ساير عملكردهاي مشابه در محيط پيرامون خود باشند . علاوه براين آنان در طبقه بندي گونه هاي مختلف زيست محيطي مهارت بالايي دارند .افرادي كه در اين هوش قوي مي باشند زماني كه موضوع يا مطلب شامل جمع آوري اطلاعات و تجزيه و تحليل از طبيعت و داراي ارتباطي نزديك با اموري كه در طبيعت مهم و برجسته هستند باشد ، بهتر آن مطالب را ياد مي گيرند .

آنان اغلب از مطالب ناآشنا يا مطالبي كه در ارتباطي كم، يا اصلاْ ارتباطي با طبيعت ندارند ، لذت نمي برند، لذا توصيه مي شود كه ياد گيرندگان طبيعت گرا بايستي بيرون از كلاس درس و حتي المقدور در دل طبيعت مطالب را ياد بگيرند .(Gardner, 1996)

ساير هوش ها :

ساير انواع هوش ها توسط گاردنر و همكاران او مطرح گرديد كه شامل هوش معنوي[33] ، هوش اخلاقي[34] و هوش وجود شناسي[35] مي باشد . هوش وجود شناسي شامل توانايي بالا بردن و انعكاس سؤالات فلسفي در مورد زندگي ، مرگ و واقعيت هاي غايي مي باشد . (Gardner,2004)

تعريف هوش :

همچنانكه از يك تئوري هوش ، انتظار مي رود كه تعريف جامعي از هوش ارائه نمايد ، اتفاقاْ يكي از  انتقادهاي اصلي اين تئوري دقيقاْ در همين راستا مي باشد . اين انتقادها عبارت است از اينكه ، گاردنر تعريف « عبارت هوش را بسط و توسعه نداد ، بلكه ايشان به نوعي وجود هوش را آن چنان كه قبلاْ تصور مي شد منكر شد و در عوض هنگامي كه ساير افراد از عباراتي همچون توانايي[36] استفاده مي كردند ، از عبارت هوش استفاده مي نمود ، يعني به نوعي اين دو عبارت را معادل هم مي دانست .

اين اقدام گاردنر باعث انتقاد شديد رابرت جي استرنبرگ[37] (1991-1983) ، ايسنك[38] (1994 ) و اسكار [39](1985) گرديد . مدافعان هوش هاي چند گانه استدلال كردند كه تعريف سنتي از هوش بسيار محدود مي باشد و تعريفي جامع تر و وسيع تر مورد نياز مي باشد . اين مدافعان بيان مي كنند كه تعريف سنتي از هوش ، كه اشاره مي كند :« هوش يك توانايي شناختي يا ذهني افراد مي باشد » هويت خود را از دست داده است چرا كه بايد شامل تمام كيفيت هاي ذهني مي شد و نبايد فقط شامل آن كيفيت هاي ذهني باشد كه به واسطه ي آزمون هاي استاندارد شده ي هوش، قابليت اندازه گيري دارند .

برخي ديگر از منتقدان به واسطه ي اين حقيقت كه گاردنر تعريف واحدي از هوش ارائه نكرد  پا به عرصه گذاشتند ، گاردنر در اصل هوش را به عنوان توانايي حل مسائلي كه دست كم در يك فرهنگ ارزشمند مي باشد ، يا اموري كه دانش آموزان به آن علاقه مند باشند ، تعريف نمود . به هر حال گاردنر اين انتقاد را كه تعريف واحدي از هوش ندارد را رد كرده و اشاره مي كند كه من اين فرضيه را كه بعضي توانايي هاي افراد مي تواند به عنوان هوش انتخاب و مطرح شود در حالي كه برخي ديگر نمي توانند مطرح باشند را قوياْ رد مي كنم.

برخي از منتقدان با استفاده از اين بيانات گاردنر هوش را به عنوان علايق و توانايي افراد تعريف نموده اند . در نهايت گاردنر هوش را به عنوان توانايي حل مسأله و مشكلات يا ايجاد نتايج و محصولاتي كه در يك فرهنگ ارزشمند مي باشد ، تعريف مي نمايد .(Gardner and Hatch, 1989)

تفاوت اين تئوري با ساير تعاريف سنتي از هوش  :

تئوري هوش هاي چند گانه ي گاردنر ، باورهاي سنتي در حوزه هاي آموزش و علم شناختي[40] را به چالش كشيد. طبق تعريف سنتي ، هوش يك توانايي يا استعداد شناختي[41] يكسان مي باشد كه انسان ها با آن به دنيا مي آيند و اين توانايي ها به راحتي توسط آزمون هاي كوته پاسخ قابل اندازه گيري است .

ديدگاه سنتي در مورد هوش:

1- هوش مي تواند به وسيله ي آزمون هاي كوته پاسخ اندازه گيري شود .

2- سطح هوشي افراد در طول زندگي تغيير نمي كند.

3- افراد با يك هوش نسبتاْ ثابت به دنيا مي آيند .

4- هوش شامل توانايي هاي انسان در منطق و زبان مي شود .

5- در شيوه ي سنتي معلمان مواد آموزشي يكسان را براي تمام دانش آموزان تدريس مي نمايند .

6- معلمان اغلب يك عنوان و موضوع خاص را تدريس مي كنند .

ديدگاه تئوري هوش هاي چند گانه :

1- سنجش هوش هاي چند گانه ي افراد مي تواند باعث پرورش يادگيري و روش هاي حل مسأله شود . آزمونهاي كوته پاسخ در اين ديدگاه ، مد نظر نمي باشد چرا كه آنها قادر به اندازه گيري مهارت هاي بين رشته اي[42] يا فهم عميق دانش آموزان نمي باشد . اين آزمون ها اغلب مهارتهاي معمولي به ياد سپار ي ( تأكيد بر حفظ و تكرار ) و مهارت افراد را در پاسخ به آزمون هاي كوته پاسخ اندازه گيري مي كند .

2- انسان ها داراي تمام اين هوش ها هستند، اما هر فرد داراي تركيب متفاوتي از اين هوش ها مي باشد .

3- ما قادر به بهبود تمام اين هوش ها مي باشيم ، اگر چه برخي از افراد به سهولت در يكي از اين هوش ها نسبت به ساير هوش ها پيشرفت مي كنند .

4- انواع مختلفي از هوش ها در انسان ها وجود دارد كه شيوه هاي متفاوتي از تعامل با محيط بيروني را منعكس مي سازند .

5- تعليم و تربيت مبتني بر هوش هاي چند گانه ايجاب مي كند كه معلمان به شيوه هاي مختلفي ، با توجه به نقاط ضعف و قدرت افراد تدريس و ارزشيابي كنند .

6- معلمان فعاليت هاي يادگيري را حول محور مباحث و سؤالات سازماندهي مي كنند و موضوعات درسي مختلف را با هم مرتبط مي سازند . معلمان راهبردهايي را توسعه مي دهند كه به دانش آموزان اجازه مي دهد تا شيوه هاي مختلفي از فهميدن را بروز دهند و به تفاوت خود با سايرين ارزش قائل شوند. (kornhober, Edward, Shirley, 2003)

كاربردهاي تئوري هوش هاي چند گانه در آموزش :

در گذشته مدارس بر پيشرفت هوش منطقي – رياضي و زباني تأكيد مي نمودند (خواندن و نوشتن ). گاردنر خاطر نشان ساخت كه دانش آموزان  به واسطه ي گستره ي وسيعي از آموزش ، جايي كه معلمان از روشها تمرين ها و فعاليت هاي مربوط به تمام دانش آموزان ( نه فقط آنهايي كه در هوش منطقي – رياضي و زباني قوي هستند ) ، بهره مي گيرند ،يادگيري بهتري خواهند داشت (Campbell, 2003).

كاربرد نظريه ي هوش هاي چند گانه ، در آموزش بسيار زياد مي باشد . گستره ي اين تئوري از معلم ، زماني كه با دانش آموزاني كه دچار مشكل مي شوند ، مواجه مي شود و رويكردهاي متفاوتي براي تدريس مواد آموزشي به كار مي گيرد تا يك مدرسه كه از اين تئوري به طور كامل به عنوان يك چارچوب استفاده مي كند، همه را در بر مي گيرد (Dickinson, 2001).

گاردنر مطالعه اي را روي 41 مدرسه كه از اين تئوري استفاده مي كردند ، انجام داد و نتيجه گرفت كه دراين مدارس فرهنگ كار و فعاليت سخت ، احترام و مراقبت از هم وجود دارد ،معلمان و دانش آموزان با هم مشاركت داشته و از هم ياد مي گيرند .كلاس هاي درس، دانش آموزان را از طريق انتخاب هاي اجباري[43] ، اما معنا دار درگير فعاليت مي كنند .

فوايد كاربرد تئوري هوش هاي چند گانه در مدارس:

1- شايد شما در حالت كلي تواناييهاي ذهني را به عنوان كشيدن يك تصوير ، آواز خواندن ، گوش دادن به  يك موسيقي و ديدن يك نمايش در نظر بگيريد . اين فعاليت ها درست به اندازه ي نوشتن و حل مسائل رياضيات براي يادگيري، امري حياتي مي باشد . مطالعات نشان مي دهد كه بسياري از دانش آموزان كه درآزمون هاي سنتي عملكرد پاييني دارند ، زماني كه تجارب كلاس درس ، فعاليت هاي هنرمندانه ، ورزشي ، موسيقي و... را با هم به نحو مطلوبي ادغام مي كند ، آن دانش آموزان به فرآيند يادگيري ،

علاقه ي شديدي پيدا كرده و عملكرد بالايي از خود نشان ميدهند

2- شما با كاربرد اين تئوري قادر خواهيد بود فرصت هايي را براي يادگيري صحيح بر اساس نيازها ، علايق و استعداد دانش آموزان خود فراهم سازيد . دانش آموزان به فعاليت هاي بيشتري مي پردازند و به يادگيرندگاني تبديل مي شو ند كه مدام درگير امر يادگيري هستند و فعالانه در فرآيند آن شركت مي كنند .

 3- مشاركت والدين و جامعه در فرآيندهاي آموزشي مدرسه افزايش مي يابد .

4- فرصتي براي دانش آموزان ايجاد مي شود تا نقاط قوت خود را بروز دهند . اين مسأله مي تواند منجر به افزايش حس خود- ارج نهي[44] در دانش آموزان شود .

5- هنگامي كه شما به منظور افزايش فهم دانش آموزان تدريس مي كنيد ، دانش آموزان شما  تجارب آموزشي مثبتي را به دست مي آورند و توانايي ايجاد راه حل ها را براي مسائل مختلف در زندگي به دست مي آورند .

6- دانش آموزان كنترل زيادي روي هر آن چه كه ياد مي گيرند و نحوه ي يادگيري آن دارند .

7- دانش آموزان به مفهوم بالاتري از مسئوليت پذيري نائل مي شوند .

8- دانش آموزان به لحاظ تفكر انتقادي ، سازماندهي وارزشيابي اطلاعات و ارائه ي دانش جديد به شيوه ي خلاق ، پيشرفت چشم گيري خواهند داشت .

9- نظام هاي آموزشي كه اين تئوري را به كار گرفته اند ، ادعا ميكنند كه اين تئوري تعداد

زيادي از راهبردهاي موفق تدريس و يادگيري را به شكل جامعي با هم تركيب و ادغام كرده و اغلب دانش آموزان، راههايي را براي موفقيت در يادگيري پيدا مي كنند .

10- به معلمان در ايجاد هر چه بيشتر تجارب آموزشي فردي متنوع كمك مي كند .

11- به معلمان كمك مي كند تا تجارب آموزشي خود- انگيخته را ايجاد نمايند و اين امر كمك مي كند كه  مفهوم سيال و  روان بودن[45] در كلاس هاي درس ارتقاء‌ پيداكند .

12- باعث مي شود كه معلمان ارزشيابي خردمندانه اي[46] از استعداد هاي طبيعي دانش آموزان داشته باشند . (Gardner, 2006)

انتقاداتي در مورد كاربرد اين تئوري در مدارس :

گرچه اين تئوري مزاياي زيادي براي فرآيند هاي آموزشي وپيشرفت آن به دنبال دارد اما عده اي انتقاداتي بر اين رويكرد وارد ساخته اند .

انتقادات كاربرد اين تئوري در مدارس به سه شكل مطرح شده است :

شكل اول، مخالفاني هستند كه استدلال مي كنند اين تئوري ممكن است به نوعي ما رابه سمت نسبيت گرايي ذهني[47] بكشاند كه در آن شكست ها و ناكامي هاي دانش آموزان به دليل داشتن هوش هاي متفاوت توجيه مي شود . آنان ادعا مي كنند كه هر گونه طرفداري از اين عقيده كه تمام دانش آموزان به يك اندازه مستعد و توانا هستند ، به شيوه هاي گوناگون ما را به سمت كاهش يا گسترش برنامه هاي خاص يا ويژه رهنمون مي سازد . گاردنر اين انتقاد را رد كرده و معتقد است كه نظريه اش هرگز به دنبال اين نيست كه اظهار كند تمام افراد به يك اندازه استعداد دارند و نظريه اش هيچ وقت منجر به اين پيامد براي برنامه هاي خاص نمي شود.

دومين انتقاد اساسي اين است كه اين مسأله خيلي اغراق آميز است كه ما ادعا كنيم فردي ممكن است در يك هوش در سطح عالي باشد در حالي كه در  هوش ديگر در سطح ضعيف قرارداشته باشد . حيطه هاي چند گانه ي آزمون هاي هنجار شده ي هوش، همچون آزمون وكسلر و استنفورد بينه ، نشان دادند كه تمام حيطه هايي كه مورد آزمون قرار گرفته به نوعي با هم همبستگي كامل دارند .

سومين انتقاد اين است كه معاف كردن دانش آموزان از انجام برخي فعاليت ها در حيطه هاي مختلف توسط معلمان با اين استدلال كه در آن حيطه ضعيف مي باشند ، ريسك بزرگي به نظر مي رسد . ممكن است برخي از دانش آموزان قادر نباشند به درستي مهارت خواندن و نوشتن را انجام دهند اما با وجود اين نيازمند يادگيري اين مهارت ها در سطح مطلوب مي باشند . مهمترين هدف براي دانش آموزان اين است كه در تمام حوزه هايي كه توسط گاردنر ، به عنوان هوش معرفي شده پيشرفت حاصل كنند . 

علاوه بر اين يك خطر مهم در اين راستا در ارتباط با ايجاد حس حقارت در برخي حيطه ها در بين دانش آموزان وجود دارد . دانش آموزاني كه بر چسب ضعيف بودن در حيطه ي رياضي مي خورند ، ديگر انگيزه ي كافي براي  كسب مهارت و پيشرفت در اين حوزه را از دست خواهند داد(klein,1997).

 

 

 

 

 

 

نتيجه گيري :

با توجه به آنچه گذشت مي توان بيان كرد كه هوش برخلاف ديدگاه سنتي يك توانايي ذهني محدود نيست ، بلكه عبارتست از توانايي حل مسايل و مشكلات يا ايجاد راه حل ها و نتايجي جديد كه در يك يا چند فرهنگ ارزشمند است . انسان داراي هوش هاي مختلفي مي باشد ، لذا مربيان و متخصصان تعليم و تربيت، بايد ديدگاه و چارچوب ذهني خود را تغيير داده و به تفاوت هاي ذهني افراد و علايق و نيازهاي آنان توجه خاص ئاشته باشند و فر آيند هاي آموزشي را متناسب با نيازهاي دانش آموزان خود ازند . ما در حوزه ي تعليم و تربيت از اين تئوري چه در سطح كلان يعني برنامه ي درسي در سطح ملي و چه در سطح خرد يعني كلاس درس و توسط معلم استفاده هاي زيادي داشته ايم .اين تئوري فوايد زيادي هم براي معلمان و هم براي دانش آموزان و فرآيند يادگيري خواهد داشت و غفلت از آن پيامدهاي منفي را به دنبال خواهد داشت .


 

« فهرست منابع »

Binet, A. and Simon, T. (1905). The  development of intelligence in children. San Francisco : freeman.

Gardner, Howard. (1983). Frames  of  mind : the theory of multiple intelligence. New York: basic books.

Gardner , howard. (1993). Multiple intelligence: the theory into practice. New York: basic books.

Gardner , Howard. (2004). Changing minds: the art and  science of changing our own and other peoples mind.Boston: Harvard  business school press.

Gardner , Howard. (1996) . intelligence reframed: multhple intelligence for 21 st century. New York: basic books.

Gardner , Howard .(1996). The sciense of multiple intelligence theory . educational  psychologist , volume 41 . PP 221 – 232 .

Gardner , howard  and  Hatch  , T. (1989). Multiple intelligence go to schools. Educational Researcher, volume 18. PP, 4-9.

Campbell, Bruce. (2003). Multiplying intelligence in the classroom.

http://www.newhorizons.org

hebb, D. O. (1949). The organization of behavior. New york: wiley.

Kornhober, mindy, Edward fierros and Shirley veenema. (2003). Multiple intelligence: best ideals from research and practice.

Dickinson, Dee. (2001). Learning  through many kinds of intelligence. http://www.newhorizons.org

Kleine, perry, D. (1997). Multiplying the problem of intelligence by eight: acritique of gardners theory . Canadian Journal of education.v,22.

Plomin, R. (1988). The nature and nature of cognitive abilities. Advances in the Psycology of human intelligence. NJ: Erlbaum.

Terman, L.M . and Merrill, M.A. (1973). Masuring intelligence. Boston: Houghton Mifflin.

Weber, Ellen. (2005). Multiple intelligence teaching approaches. http://www.newhorizons.org

گلاور، جان، اي و برونينگ، راجر، اچ. (1382). روانشناسي تربيتي، اصول و كاربرد آن. ( ترجمه علي نقي خرازي). تهران: انتشارات مركز دانشگاهي.

 

        

                                                                            



1-Binet

[2] . Havard Gardner

[3] . Pennsylvania

[4] .  Multiple intelligence

[5] .  Alfred Binet

[6] .  Simon

[7] . Terman

[8] . Stanford

[9] . Merrill

[10] . Wechsler

[11] Hebb

[12] .  Uniform curriculum

[13] . idiots savents

[14] .  Prodigies

[15] . neurological

[16] . Psychometric

[17] . Bodily- kinesthethic intelligence

[18] . Interpersonal intelligence

[19] . extrovert

[20] . verobal – linguistic intelligence

[21] Logical- Mathemotical intelligence

[22].inductive

[23]. abstraction

[24] . deductive

[25] . intrapersonal

[26]. intrespective

[27] . self- reflective

[28] .  introverts

[29] .  spatial intelligence

[30] . Spotial  judgment

[31] . musical intelligence

[32] .  naturalistic intelligence

[33] . spiritual           

[34] .  moral

[35] . existential

[36] . ability

[37] . Strenberg

[38] . Eysenk

[39] . Scar

[40] . cognitive science

[41] .  cognitive capacity

[42] . disciplinary mastery

[43] . constrained choices

[44] .  Self - steem

[45] . Flow

[46] . insightful evalution

[47] .  intellectual relativism

+ نوشته شده توسط دکتر سیروس اسدیان عباس بلاغی در دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۱ و ساعت 11:13 | نظر بدهید
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 18 اسفند 1393برچسب:, | 23:47 | نویسنده : زهرا |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مقاله مجنون